شیطنت ولی از نوع بی ضررش

بدون شرح باید ببینید و بخوانید

شیطنت ولی از نوع بی ضررش

بدون شرح باید ببینید و بخوانید

دلتنگیهای یک زن خانه دار...

دلتنگی‎های یک زن خانه‎دار مثل خود پاییز است. روزهای کوتاه و کم
آفتابی دارد و شب‎هایش بلند و سرد است. دلتنگی‎های یک زن خانه‎دار
مثل یک برگ لرزان بر سر شاخه خشک را دارد. می‎ترسد از سقوط، زن
خانه‎دار می‎ترسد از بیان دلتنگی‎هایش، اما وقتی رها می‎شود آرام آرام
و چرخ زنان روی زمین می‎افتد و صدایی از آن بلند نمی‎شود. زن خانه‎دار
دلتنگی‎هایش را به نرمش فرو افتادن یک برگ پاییزی بروز می‎دهد و بعد
 هم هیچ.

یعنی اموراتی که چرخ‎های مادی و معنوی زندگی را می‎چرخاند. همان
طور که هوشیارانه به کابینت‎ها سر می‎زند تا ببیند مواد لازم برای تهیه
خوراک خانواده کم شده است یا خیر، به فرزندان و همسرش و خانواده‎
اش هم سر می‎زند تا ببیند روابط سالم است یا خیر، همدیگر را دوست
 دارند یا نه و بالاخره وقتی بداند که باید دست به ابتکار بزند، می‎زند و
 نتیجه می‎گیرد.
 زن خانه‎دار دلتنگی‎هایی دارد که فقط یک زن خانه‎دار آنها را می‎فهمد.

زن خانه‎دار وقتی دلتنگ و غمین است که قدرت ابتکارش را از دست
بدهد. وقتی نداند که با زندگی یکنواخت و تکراری چطور باید برخورد کند
تا ویران کننده نباشد، آن وقت است که او احساس می‎کند در قفس
است. برای همین ابتکار خلاقش را به کار می‎گیرد بر می‎خیزد تلفنی
می‎زند، خریدی می‎رود، دکور خانه را عوض می‎کند. تفلون قابلمه‎هایی
 که بر اثر مصرف زیاد خش افتاده است را برای تعمیر به بازار می‎برد و
کسی نمی‎فهمد که چگونه و با کمترین هزینه‎ای یک روز کسل‎کننده
تبدیل به یک روز خلاق شده است.

یک زن خانه‎دار چراغ خانه است و حضورش مثل خورشید است، حتی
وقتی برای استراحت خوابیده باشد یا بیماری او را به بستر کشانده
باشد. هزیان یک زن خانه‎دار هنگام بیماری در مورد خانه است، در مورد
 افراد خانه و هوشیاری‎اش نیز.

او هیچوقت به ورطه تکرار بیهوده نمی‎افتد چرا که مادر است و وقتی
 فرزندانش هم فرزندی داشته باشند، برای آنها مادر است.

زن خانه‎داری می‎گفت گاه فکر می‎کنم اگر نوه‎ام را نبینم می‎توانم دق
مرگ بشوم! او به قول خودش برای شادی نوه‎اش همه سخت‎گیری‎
هایی که برای فرزندانش داشته است را به یکباره تبدیل به محبت کرده
است. می‎گوید آنقدر دل نازک شده‎ام که تحمل گریه نوه‎ام را ندارم. گاه
فکر می‎کنم کاش نیمه شب نبود تا زنگ می‎زدم و صدایش را
می شنیدم. فکر می‎کنم دوباره مادر شده‎ام.
 یک زن خانه‎دار برای همسایه و فامیل‎اش هم غصه می‎خورد. او زن‎های
 خانه‎دار دیگر را خوب می‎فهمد. از دلتنگی‎هایشان خبر دارد. این که
هیچگاه کسی آنها را صاحب شغل نمی‎داند. این که وقتی
می‎گویند مادرت چیکاره است فرزند می‎گوید، هیچی
خانه‎دار است.

او دلتنگ است که 30 سال کار برای هر کسی بازنشستگی و مزایا به
 همراه دارد، اما برای یک زن خانه‎دار تازه بعد از 30 سال نوبت غصه
خوردن برای زندگی فرزندان می‎رسد و رابطه‎شان با همسرانشان و در
اضطراب بودن برای فرزندانشان است.

یک زن خانه‎دار با 2 دست کل زندگی را اداره می‎کند، با 2 چشم کل
روابط را می‎بیند و با 2 گوش همه گریه‎ها و افسردگی‎ها را می‎شنود،
اما با همه حواس همه چیز را به موقع فراموش می‎کند یا به یاد می‎آورد.
 
یک زن خانه دار...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد