-
خداحافظ
8 - اردیبهشتماه - 1387 18:28
اینقدر اعضاء این وب سایت بی بخارند که من دیگه خسته شدم فعلاْ می رم سایت های رغیب شاید دوباره مطلب بزارم بای
-
گلایه
2 - اردیبهشتماه - 1387 20:03
امروز خیلی دوست داشتم مطلب جدید بزارم اما وقتی دیدم بازدیدی در کار نیست و هیچکس هیچ حرکتی و نظری نمیده اصلاْ دلم نیامد شاید فردا که حالم بهتر شد و امروزو فراموش کردمو اومدم دیدم کلی نظر نخوانده دارم مطلب بزارم. فعلاْ بای شاد باشید و سلامت و پر انرژی
-
یک داستان با جنبه ها فقط بخونن
1 - اردیبهشتماه - 1387 20:40
خواهشاْ افراد بالای ۱۸ سال یا بهتر بگم افرادی که قدرت تشخیص دارن بخونن تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم من بودم و 3 تا خواهر و 1 برادر ! یه خونه داشتیم که فقط می تونست جای خواب ما رو تامین کنه و همین هم از دایی پدرم بهش ارث رسیده بود و اگر اون فرزند داشت این خونه رو هم نداشتیم ! من بچه چهارم بودم ! اول داداش ناصرم...
-
کوه کوه کوه بازم کوه
31 - فروردینماه - 1387 18:37
اینبار مطلب خواندنی نیست بلکه می خواستم بگم کیا موافق هستند تا ما Blogsky ی ها یک گروه کوهنوردی (البته کوه پیمایی لفظ بهتریه) برای خودمون تشکیل بدیم. هر کسی موافقه دستش بالا.............. نه نه نه ببخشید دستاتون را بیارید پائین نظر بدید
-
غم انگیز ترین داستان جهان
31 - فروردینماه - 1387 18:21
با خودش وعد کرده که امشب به او بگوید. نمی شود که تا آخر عمر همینطوری نگفته بماند. فکر که می کند یادش می آید از اولین باری که تصمیم گرفته بود بهش بگوید، دو سال می گذرد. هر بار که خواسته بود بگوید چیزی جلویش را گرفته بود. خنده دار بود، خیلی خنده دار، آنقدر خنده دار که همیشه اعصابش به خاطر این قضیه خورد بود. یادش می آمد...
-
شوخی!
31 - فروردینماه - 1387 18:20
گفتم:«بابا تو کجایی؟ صدباز زنگ زدم! چرا گوشی را برنمی داری؟» خندید. گفت:«خوشحالم، خوشحالم، خیلی خوشحالم.» گفتم:«چی شده مگه؟ واسه چی خوشحالی؟» گفت:«هیچی بابا، همینطوری!» صداشوکمی پایین آورد و با پوزخند ادامه داد:«باید نوبت بگیری که بتونی باهام حرف بزنی، الکی که نیست!» خندیدم، داشت شوخی می کرد. باز هم خندید، خوشحال بود....
-
یک داستان و دو جمله قصار
31 - فروردینماه - 1387 18:12
همین یک ساعت قبل بود که رفقا ما پنج نفر را احاطه کرده بودند. سرم روی دامن یکی از آنها بود و مدام موهایم را نوازش میکرد. چهرهی هیچ کس را نمیتوانستم تشخیص دهم. شاید اولین بار بود که میخواستم مرگ را تجربه کنم. غریبی میکردم. دو روزی می شد که آبی برایمان نمانده بود. دلم هوای بارانی داشت که با خود بوی خاک و علف بیاورد....
-
آتش بس یک طرفه!
31 - فروردینماه - 1387 18:10
«در شگفتم از کسی که در خانه اش نانی نمی یابد و با شمشیر آخته اش بر مردم نمی شورد.» این جمله را نوشته بود و کمی پایینتر نام صاحب سخن را با خطی ریزتر داخل پرانتز نوشته بود. به دیوارهای اطاقم نگاهی انداختم. از غلاف و شمشیر خبری نیست. سرم را پایین می اندازم و به فکر روزهایی می افتم که قرار است عکس این جمله در خانه ام صدق...
-
سوءتفاهم........
31 - فروردینماه - 1387 18:10
وقتی آدم به این نتیجه می رسد که دنیا بر مداری از سوءتفاهمهای کودکانه می چرخد و کودکانه را که مینویسد به غیر از کودکهای بیست یا بیست و پنح ساله به بالا چیزی به ذهنش نمیرسد، حق دارد شهامت نوشتن آن چه را که به آن نیاز دارد، نداشته باشد. کسی چه میداند؛ شاید اگر آن روز که کش و قوسی به خود دادم، دست هایم را زیر سرم...
-
اینبار درهمه هرچی دوست داشتید جدا کنین
31 - فروردینماه - 1387 17:59
پس تو ها میخواهم پستوهایم را بگردم آنجا افکاری خاک خورده است یک مشت آرزو و مقداری خنده برای روزگارم کافیست . به " خود " میتوان چنین اجازه ای را داد که " خودش " نباشد . دمادم : انسان همان است که خود ٬ باور میکند .... "چخوف " -------------------------------------------------- زندگی را از طبیعت بیاموزیم . چون بید متواضع...
-
حرف حسابی
31 - فروردینماه - 1387 17:49
مراقب افکارت باش آنها به گفتار تبدیل میشوند مراقب گفتارت باش آنها به کردار تبدیل میشوند مراقب کردارت باش آنها به عادات تبدیل میشوند مراقب عاداتت باش آنها به شخصیت تبدیل میشوند مراقب شخصیتت باش آن سرنوشتت خواهد شد
-
مرد و پاسبان
31 - فروردینماه - 1387 17:48
پاسبانی مردی را دید به راهی و گفتا : کیستی؟ از بهر چه می رقصی و بشکن میزنی؟ گفت:فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام گفت:خیلی شاد هستی باده لابد خورده ای گفت:هم از باده خور بیزار و هم از باده ام . گفت:از جام وصال نازنینی سرخوشی؟ گفت:از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام . گفت:پس چرا چون مرغک آزاد و چون رمه بی پروا می چری؟ گفت:زیرا...
-
مرد ها چه هستند؟!!!!!!!!
31 - فروردینماه - 1387 17:47
می نویسد "مردها مثل ((مخلوط کن)) هستند : در هر خانه ای یکی از آنها هست ولی نمی دانید به چه درد می خورد !. مردها مثل ((آگهی بازرگانی))هستند : حتی یک کلمه از چیزهایی را که می گویندنمی توان باور کرد !. مردها مثل ((کامپیوتر))هستند : کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ی کافی ندارند !. مردها مثل ((سیمان))هستند : وقتی جایی...
-
غیبت چند روزم رو ببخشید
31 - فروردینماه - 1387 17:45
این روزا اینقدر گرفتار بودم که اصلاً فرصت نمی کردم بیام اینجا و مطلب جدید بزارم یا پیامهای از روی لطفتونو چک کنم ولی امروز سعی می کنم جبران کنم.
-
داستان آهو با نتیجه گیری
22 - فروردینماه - 1387 19:24
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟ آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش . پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد . شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند . حاکم پرسید : علت طلاق؟ آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم , این خیلی...
-
بازهم - آنچه از مدرسه زندگی آموخته ام
22 - فروردینماه - 1387 19:23
من آموخته ام که اگر عشق را در خانه نیاموخته باشم، فرا گرفتن آن در جای دیگر دشوار است. من آموخته ام که تجربه کردن شگفتی های زندگی از دریچه چشمان کودکان دلپذیرترین احساس در دنیا است. من آموخته ام تا زمانی که توجه خود را به جای پشیمانی هایم به آرزوهایم معطوف کنم ، متوجه نمی شوم که پا به سن گذاشته ام. من آموخته ام که با...
-
بشنویم از ناپلئون
22 - فروردینماه - 1387 19:21
حرفی رو بزن که بتونی بنویسی...! چیزی رو بنویس که بتونی پاشو امضا کنی...! چیزی رو امضا کن که بتونی پاش وایسی...! ناپلئون بناپارت
-
سخت نگیرید
20 - فروردینماه - 1387 20:23
اگه یه بار همه 20واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش اگه شما رو با نمره 11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه اگه یه دفعه هارد 60گیگابایت شما هاپولی هاپو شده!.........پیش میاد دیگه اگه پرسپولیس قراره از پیکان ببازه !.........ببازه اگه سر مراسم...
-
شکلات
20 - فروردینماه - 1387 20:22
با یه شکلات شروع شد . من یه شکلات گذاشتم توی دستش . اون یه شکلات گذاشت توی دستم . من بچه بودم اونم بچه بود . ســرم رو بـالـا کـردم . سـرش رو بـالـا کـــرد دیـــــد که منو میشناسه . خندیدم ؛ گفت : دوستـیـم ؟ گفتم : دوست دوست . گفت: تا کجا ؟ گفتم : دوستی که تــــا نداره . گفت: تا مرگ ! خندیدم و گفتم: من که گفتم تا...
-
زن کامل
20 - فروردینماه - 1387 20:20
ماشین را نگه داشت و گفت که باید نظرش را در مورد زن ایده آلش بگوید. گفتم بفرما. گفت من از زنی خوشم می آید که موقعیتها را خوب بفهمد. گفتم که منظورش را نمی فهمم و دستم را عقب کشیدم. گفت مثلاً در آشپزخانه یک کدبانو باشد و در اتاق پذیرایی مثل یک خانم باشد نه یک آشپز. در اتاق مطالعه یک زن متفکر و دانا و در اتاق خواب مثل...
-
به این می گم عشق واقعی
20 - فروردینماه - 1387 20:19
تو هر روز صبح باید بلندشی با نوک پنجه بری آشپزخونه برام یه استیک درست کنی بیاری برام تو رختخواب بری بیرون کارکنی مزدتو درسته تقدیمم کنی باید بدنمو با روغن خوشبو مشت و مال بدی باد بزن بیاری بادم بزنی بدویی کلیسا ؛ زانو بزنی و بگی : خدیا ؛ ممنونم که این مرد رو به من دادی .من به این می گم عشق واقعی واقعی و شیرین البته...
-
آنچه از مدرسه زندگی آموخته ام
20 - فروردینماه - 1387 20:17
من آموخته ام که میزان اعتماد به نفس یک شخص ضامن موفقیت اوست. من آموخته ام که مردم به خودشان اجازه می دهند فقط آن اندازه موفق باشند که فکر می کنند سزاوارش هستند. من آموخته ام که یک همنشین ساکت غالباً از یک سخنران پند آمیز شفادهنده تر است. من آموخته ام که نمی توانم انتظار داشته باشم تا دیگران مشکلاتم را حل و فصل کنند....
-
شراب
19 - فروردینماه - 1387 21:25
خواهرم موهایم را می بافد یک رج سیاه ، یک رج شرابی با هم می خوانیم : * عمو صحرا ! پسرات کو ؟ لب دریان پسرام دخترای ننه دریارو خاطر خوان پسرام ... * پسر همسایه کروات راه راهِ خاکستری اش را پشت و رو بسته است و با شلوارکی کوتاه و نگاهی گم برای خرگوشها لالایی می خواند صدایش نَم می کشد میان آرزوهایمان ؛ * آخ ! اگه بارون...
-
راه های مردم آزاری (البته جدی نگیرید خواهش می کنم )
19 - فروردینماه - 1387 21:22
فقط با جنبه ها بخونن راه ۱: روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن! ﴿این روش برای افرادی که غیر از سادیسم ، رگه هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه!﴾ راه ۲: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتن! راه ۳: وقتی می خواین برین دست به آب ، با صدای...
-
دوست واقعی، دوست معمولی
19 - فروردینماه - 1387 21:20
یک دوست معمولی هیچگاه نمیتواند گریه تو را ببیند،یک دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود. دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمیداند،دوست واقعی شاید تلفن آنها را جایی نوشته باشد. دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می آورد،دوست واقعی زودتر به کمک تو می آید و تا دیر وقت برای تمیز کردن میماند. دوست معمولی از...
-
حق کپی رایت
19 - فروردینماه - 1387 21:19
سلام به همه دوستانی که این وبلاگ را قابل می دونن و سر می زنن عزیزان تمامی این مطالب و مطالبی که در آینده نچندان دور شاهدش هستید فقط خوانده های من هستند که فکر می کنم ارزش حداقل یکبار مطالعه را دارن و هیچ کدام از خودم نیست پس از صاحبان این آثار زیبا پوزش می خوام اگر مطلب زیباشونو (البته به نظر خودم) در وبلاگ این حقیر...
-
دلتنگیهای یک زن خانه دار...
19 - فروردینماه - 1387 21:15
دلتنگیهای یک زن خانهدار مثل خود پاییز است. روزهای کوتاه و کم آفتابی دارد و شبهایش بلند و سرد است. دلتنگیهای یک زن خانهدار مثل یک برگ لرزان بر سر شاخه خشک را دارد. میترسد از سقوط، زن خانهدار میترسد از بیان دلتنگیهایش، اما وقتی رها میشود آرام آرام و چرخ زنان روی زمین میافتد و صدایی از آن بلند نمیشود. زن...
-
اینم از مراحل زندگی
19 - فروردینماه - 1387 20:58
شش سال اوّل زندگی: • گریه نکن • شیطونی نکن • دست تو دماغت نکن • تو شلوارت پیپی نکن • مامانت رو اذیّت نکن • روی دیوار نقاشی نکن • انگشتت رو تو پریز برق نکن • دمپایی بابا رو پات نکن • به خورشید نگاه نکن • شبها تو جات جیش نکن • تو کمد مامان فضولی نکن • با اون پسر بیتربیته بازی نکن • اسباببازیها رو تو دهنت نکن • زیر...
-
شعری از مجتبی کاشانی
19 - فروردینماه - 1387 17:48
عقل و عشق عشق باید همسفر با عقل کرد این سخن "سالک" ز پیری نقل کرد عشق را می گفت شوری در دل است عقل را می گفت نوری در دل است عشق در کار لطیف یاوریست عقل در کار شریف داوریست عقل ما را یار کمیت بود انتظار از عشق کیفیت بود عقل سرعت می دهد بر کارها عشق جرات می دهد در کارها عقل عاشق جاودانی می کند عشق عاقل کهکشانی می کند...
-
از خواجه بشنویم
19 - فروردینماه - 1387 17:45
بسم الله الرحمن الرحیم الهی! نور تو چراغ معرفت بیفروخت، دل من افزونی است؛ گواهی تو ترجمانی من بکردند، نداء من افزونی است. قرب تو چراغ وجد بیفروخت، همت من افزونی است؛ بودِ تو کار من راست کرد، بودِ من افزونی است. الهی! از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا و از بودِ تو همه عطا است و وفا، ای به بر پیدا و به کرم هویدا. ناکرده...