«در شگفتم از کسی که در خانه اش نانی نمی یابد و با شمشیر آخته اش بر مردم نمی شورد.» این جمله را نوشته بود و کمی پایینتر نام صاحب سخن را با خطی ریزتر داخل پرانتز نوشته بود. به دیوارهای اطاقم نگاهی انداختم. از غلاف و شمشیر خبری نیست. سرم را پایین می اندازم و به فکر روزهایی می افتم که قرار است عکس این جمله در خانه ام صدق کند و از روی ناچاری هم که شده به فکر آتش بس باشم.